تجربه های فرهنگی من

آلبوم خاطراتی از تمام اتفاقات خوب و بدی که در این مسیر با آن ها مواجه شده ام...

تجربه های فرهنگی من

آلبوم خاطراتی از تمام اتفاقات خوب و بدی که در این مسیر با آن ها مواجه شده ام...

به نام خالق بی همتا
مروا کلمه ای اصیل بوشهری است که به معنای "توفیق حضور در امور خیر" می باشد.
این بلاگ ایجاد شده تا ضمن اینکه زیبایی های کارهای فرهنگی ای را که درگیر آنها بودم به علاقه مندان به این فضا نشان دهم، مشکلات و موانعی ای را که یک دلسوز فرهنگی با آن مواجه می شود را معرفی کنم تا دوستداران این مسیر، مشکلات را بشناسند.
"مرواتون همه سال"

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با موضوع «تجربه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هفته ی بسیج رسیده بود و همچنان کاری که دلچسب باشد، انجام نشده بود.
پس از پشت سر گذاشتن امتحانی سخت، سریعا به روستا رفته و تصمیم گرفتم برنامه ای جالب و البته در توان، اجرا کنم.
برنامه ی "تیراندازی با تفنگ بادی" برنامه ای بود که از چند هفته قبل به فکر آن بودم و دنبال بهانه ای برای برگزاری آن می گشتم.هر چند برگزاری آن، با توجه به تقسیم وظایفی که انجام شده بود، بر عهده ی من نبود، اماچه کنم که درد و دغدغه ی فرهنگ، درد بی درمانی است که اگر بر پیکره ی یک دلسوز انقلاب وارد شود تا فرد را در این راه شهید نکند، دست بردار او نیست.

با وجود اینکه تک تک کار ها را روی کاغذ برای مسئول برگزاری ترسیم نموده و حتی شیوه ی انجام آنها را نیز توضیح دادم، اما همانطور که انتظار میرفت تمام کارها در آخر بر روی دوش خودم افتاد. هر چند بی انصافی است که از زجمت برخی از دوستان چشم پوشی کنیم.
تبلیغات را در فضای مجازی انجام دادیم و البته کمی هم تبلیغات لسانی انجام دادیم که مراسم روز جمعه 93/9/7 راس ساعت 15 برگزار می گردد.(این را در پرانتز بگویم بهترین شیوه برای تبلیغات در محیط های کوچک مانند روستا، تبلیغات زبانی است.)
سیبل را با کمی سلیقه با طرحی با عنوان"مرگ بر آمریکا" طراحی کردم.پس از اون لیست نفرات رو هم برای هر چه منظم تر شدن کار، طراحی و چاپ کردم و به محل برگزاری مسابقه رفتم.


  • ۰
  • ۰

جلسه ای بود به مناسبت هفته دفاع مقدس، و از برنامه های پیشنهادی آن برگزاری نمایشگاه کتاب بود.
مسئول فرهنگی پایگاه که در جلسه کنارم نشسته بود، خود را مصمم و مشتاق برای برگزاری آن نشان داد و با اطمینان خاطر گفت:"ان شاالله برگزارش می کنیم."
فردای آن روز 72 جلد کتاب مختلف با هزار زور و التماس، به صورت امانی گرفتم و آن ها را به خانه بردم تا ابتدا آنها را به طور کامل ثبت کنم سپس به محل برگزاری نمایشگاه که مسجد روستا بود منتقل کنم.

//bayanbox.ir/id/422186225762299932?view

  • ۱
  • ۰

بار ها برایم اتفاق افتاده که کارهایی را که انتظارش را نداشتم، افرادی که فکرش را نمی کردم، انجام داده اند.

می خواستیم ایستگاه صلواتی راه اندازی کنیم. مناسبتش هم به نظرم هفته ی دفاع مقدس بود.

کمی دیر شده بود و من کماکان دنبال وسایل برای برگزاری ایستگاه صلواتی

وسایل را از مسجد بیرون آوردیم .

همین که خواستم وسایل را چک کنم، به نظرم آمد که کلمن ی که قرار بود در آن شربت درست کنیم نیست.

//bayanbox.ir/id/7726405238992360249?view

سرم را که بالا آوردم، دیدم که دو تا از بچه های خردسال (درست همان هایی که به آنها گفته بودم : "شما فقط کنار بایستید و دست به هیچ چیز نزنید!") کلمن را گرفته و به سمت ایستگاه صلواتی می برند.

کلمن را گاهی روی زمین می کشیدند و گاهی بلند می کردند. یکی از بچه های بزرگتر خواست کلمن را از آنها بگیرد اما چنان گریه کردند که مجبور شدم کلمن را از او گرفته و دوباره به آنها بازگردانم...الحمدلله