هفته ی بسیج رسیده بود و همچنان کاری که دلچسب باشد، انجام نشده بود.
پس از پشت سر گذاشتن امتحانی سخت، سریعا به روستا رفته و تصمیم گرفتم برنامه ای جالب و البته در توان، اجرا کنم.
برنامه ی "تیراندازی با تفنگ بادی" برنامه ای بود که از چند هفته قبل به فکر آن بودم و دنبال بهانه ای برای برگزاری آن می گشتم.هر چند برگزاری آن، با توجه به تقسیم وظایفی که انجام شده بود، بر عهده ی من نبود، اماچه کنم که درد و دغدغه ی فرهنگ، درد بی درمانی است که اگر بر پیکره ی یک دلسوز انقلاب وارد شود تا فرد را در این راه شهید نکند، دست بردار او نیست.
تبلیغات را در فضای مجازی انجام دادیم و البته کمی هم تبلیغات لسانی انجام دادیم که مراسم روز جمعه 93/9/7 راس ساعت 15 برگزار می گردد.(این را در پرانتز بگویم بهترین شیوه برای تبلیغات در محیط های کوچک مانند روستا، تبلیغات زبانی است.)
سیبل را با کمی سلیقه با طرحی با عنوان"مرگ بر آمریکا" طراحی کردم.پس از اون لیست نفرات رو هم برای هر چه منظم تر شدن کار، طراحی و چاپ کردم و به محل برگزاری مسابقه رفتم.
فضا را آماده کردیم و با رایزنی های مختلف 4 تا تفنگ بادی از بچه های روستا گرفتیم و راس ساعت 15 برنامه را اجرا کردیم.
این نوع مسابقه برای اولین بار در روستا برگزار میشد و برای ما که برگزار کنندگان آن بودیم لحظات زیبایی نیز به همراه داشت. از شرکت کردن تمامی سنین و تمامی اقشار و عقاید گرفته، تا تشکر کردن همون افراد به دلیل برگزاری چنین مراسمی.
یکی از شرکت کنندگان که اتفاقا سنش هم کم نبود به من گفت:"من عادت دارم که ظهر حتما بخوابم ولی این برنامه ی شما باعث شد که از خوابم بزنم و بیام،اولش که نمی خواستم تو مسابقه شرکت کنم،اما فضا طوری بود که با خودم گفتم باید شرکت کنم، الان هم از اینکه ظهر نخوابیدم پشیمون نیستم،اتفاقا به خودم گفتم خوب شد که اومدم، وگرنه برنامه ی مهمی رو از دست میدادم."
مسابقه تمام شد و نوبت به جمع بندی امتیازات رسید تا نفرات اول تا سوم مشخص شود. به طور عجیبی در سیبل نفر اول 4 تیر اصابت کرده بود(سهم هر شرکت کننده 3 تیر بود) و با توجه به احتمال همهمه و سواستفاده ی بعدی برخی مخالفان، تصمیم بر آن شد که نفر اول دوباره شلیک کند.
تفنگ را آماده و شلیک کرد، اما نه تنها مانند قبل امتیاز خوبی نیاورد بلکه امتیازش از سه نفر بعد هم کمتر شد. این موضوع باعث شد خاطر وی کمی آزرده شود و برخی از عوامل برگزاری را مجبور به راضی کردن آن کند. اینجا بود که تصمیمی ناگهانی و البته به جا، باعث شد تا از پیش امدن کدورت جلوگیری شود. آن تصمیم این بود که به دوستان اعلام کردم که به بزرگترین و کوچکترین شرکت کننده نیز جایزه می دهیم. از طرفی نفر اول (که به دلیل اتفاق پیش آمده، دیگر نفر اول نبود) مسن ترین شرکت کننده و پسر او کوچک ترین شرکت کننده بود. این شد که مسابقه بدون هیچ کدورتی و البته تشکر فروان اهالی روستا تمام شد.
اما این پایان کار نبود، شب که برای خواندن نماز به مسجد رفتم، در وضوخانه یکی از جوانان که اتفاقا یکی از اعضای مجموعه است و ما بخشی از برنامه های هفته ی بسیج را به او داده بودیم، شروع به انتقاد از برنامه کرد که :"چرا در هفته ی بسیج باید برنامه ای برگزار شود و غیر بسیجیان شرکت کنند و جایزه را ببرند؟"
من به شخصه مخالف انتقاد نیستم ولی انتقاد به این شکل رو هم نمی پسندم. با این حال جوابش رو در عین متانت دادم و گفتم که:"درسته که هفته مزین به نام بسیج و به جهت گرامیداشت اون هست و ما برنامه هایی رو به همین مناسبت اجرا می کنیم. اما ما فقط مجری این برنامه ها هستیم و نمی تونیم از شرکت کردن سایر افراد در این برنامه(اون هم در یک روستای کوچک) جلوگیری کنیم. شاید همین برنامه ها، تفکر و دید یک شخص رو نسبت به این نهاد مقدس عوض کنه،این دلیل نمیشه که چون هدف گیری اونها بهتر بوده، ما اونها رو از شرکت کردن در این مسابقات منع کنیم. اتفاقا این میتونه تلنگری به بقیه باشه که خودشون رو تقویت کنن. از اون گذشته حرمت مسجد بالاتره یا پایگاه؟ ما کجای دین داریم که گفته باشه فرد خطاکار وارد مسجد نشه؟ این که دیگه پایگاست"
هر چند ربع ساعت به بهترین و منطقی ترین شکل با وی صحبت کردم اما در آخر هم حرف خودش را زد. در آخر از وی بابت انتقادش تشکر کردم و به داخل مسجد رفتم. نماز مغرب را خواندم اما در بین دو نماز که نشسته بودم و ذکر تسبیحات میگفتم، صدایش را شنیدم که این بار با شخصی دیگر همین موضوع را مطرح می کند. اینجا بود که متوجه شدم اگر واقعا نیتش انتقاد دلسوزانه بود، که فقط باید این موضوع را به من و یا سایر افراد برگزار کننده میگفت؟ اگر هم شبهه ای برایش پیش آمده بود که باید جوابش را می گرفت. دانستم که گیر کارش جای دیگری است.
اما اصلا از برنامه ی امروز پشیمان نبودم، چون حاضر بودم چند برابر بدتر از این مورد، مورد انتقاد قرار بگیرم، اما در عوض، جوانان روستا بیشتر درگیر چنین تفریحات سالمی باشند.
در کل نتیجه و تجربه ای که از این ماجرا نصیبم شد این بود که : برای انجام یک کار، قبل از انجام آن، طرح آن را بر اساس چیز هایی که مطمئن هستی ببند و از قبل از آن نتایج و پیشامد های پس از آن را، با توجه به شناختی که از محیط داری حدس بزن و حتی از نزدیک ترین افراد هم غافل نشو.
در آخر اگر اطمینان داری که کارت برای رضای خداست حتی اگر دنیا را هم روی سرت خراب کنند، آب در دلت تکان نخورد...
یا علی
آپم... مزین فرمایید!!